پيام
+
*دلتان را به «پايي که جا ماند» بسپاريد*
پايي که جا ماند کتابي است که نويسنده برخلاف تصور آن را با عشق فراوان به شکنجه گرش تقديم ميکند و با تمام بزرگيش ميگويد آن چه بر من گذشت جز زيبايي نبود.
رهبر معظم انقلاب در وصف کتاب اينگونه مينويسد: تاكنون هيچ كتابي نخوانده و هيچ سخني نشنيدهام كه صحنههاي اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثي عراق را، آن چنان كه در اين كتاب است به تصوير كشيده باشد...





جبهه مقاومت اسلامي
95/11/9
*زهرا بانو*
در قسمتي از کتاب اينگونه ذکر شده است: همه ي شانزده سالگيش را جلوي آتش ميبرد.ديده بان جزيره ي مجنون است.جزيره اي که در يک مشت خاک آن ديدن چند پوکه و ترکش تعجبي ندارد.هر روز رنگين کمان آرزوهاي شانزده سالگيش را پاي دکل ميگذارد و بالا ميرود...
پايي که جا ماند قصه ي پسرک شانزده ساله ايست که در اين عمليات بسيار سخت و طاقت فرسا به ناچار پس از خوردن گلوله به پايش برخلاف ميلش اسير عراقي ها ميشود.
*زهرا بانو*
سيد ناصر هميشه در دعاهايش دعا ميکرد کاش اسير نشود.او در هنگام اسير شدن از جنازه ي پاک و مطهر شهدا که در مقابلش بودند خجالت ميکشد و سرش را پايين مي اندازد!
پايي که جا ماند قصه ي پايي است که پس از 20 روز که پر از چرک و عفونت و کبودي و کرم ميشود بالاخره در بيمارستان بغداد قطع ميشود. نويسنده هميشه در خلوتگاهش از آن پا به عنوان پايي که جا ماند ياد ميکند.
*زهرا بانو*
و هميشه ميگويد کاش پايم در ايران قطع و دفن شده بود! نه در زباله هاي بيمارستاني بغداد!
*زهرا بانو*
قسمت هايي از کتاب بدين شرح است:
*زهرا بانو*
بازجو لبخندي زد و پرسيد ميخواي برات نوشابه بيارم؟! تشنه بودم.دلم ميخواست آب بخورم. نميدانستم چه شده بود که افسر بازجو ميخواست به من نوشابه بدهد. فکر کردم ميخواهد احترامم کند. در اين فکر بودم که چه بگويم که تکرار کرد بگم برات نوشابه بيارن؟ -اگه باشه حرفي ندارم. بين افسر عراقي و همراهش حرف هايي رد و بدل شد. وقتي خيره ام شدند خنده شان مشکوک و غير عادي بود. افسر بازجو گفت: نوشابه زرد ميخواي يا مشکي؟!
*زهرا بانو*
-زرد -نوشابه ي زرد نيست بگم مشکي برات بيارن؟ - اشکالي نداره افسر بازجو به زندانباني که مرا آنجا آورده بود دستور داد به من نوشابه ي مشکي بدهد! وقتي بيرون رفتم زندان بان با کابل برق به جانم افتاد. آدم بي رحمي بود. سي و چند ضربه به کمرم زد.ضربات کابل که به کمرم مينشست فهميدم اين نوشابه ي مشکي همان کابل سياه برق است!!
*زهرا بانو*
در قسمت ديگر کتاب نويسنده در روز محرم براي دوستانش در بازداشتگاه نوحه سرايي ميکند و بعد اينگونه مينويسد: تنبيه کساني که براي امام حسين عذاداري ميکردند سنگين بود و خليل رحم در کارش نبود. به دستور سروان خليل من و حيدر هر کدام به هفتاد ضربه ي کابل محکوم شديم. حامد حيدر را زد و وليد(همان شخصي که کتاب پايي که جا ماند به آن تقديم شده است) مرا! وقتي هفتاد ضربه کابل را نوش جان کرديم:
*زهرا بانو*
حيدر با همان لهجه ي ترکي و دوست داشتني اش دوبار تکرار کرد جون مادرت دو تا کابل ديگم بزن. - کابل ها به سرتون خورده گيج شديد!! حامد در حاليکه به هرکداممان دو کابل ديگر ميکوبيد گفت اين هم دو کابل ديگه يالا بريد گم شيد از جلو چشمم دور شيد
*زهرا بانو*
وقتي برميگشتيم بازداشتگاه گفتم حيدر مثل اينکه راستي راستي حالت خوش نيست! چرا گفتي دو کابل ديگه بزنن؟! - حضرت عباسي نفهميدي چرا؟! -نه -خواستم رند شه! ارزشش رو داشت که به بهانه ي اربعين آقا امام حسين (ع) هر کدوممون هفتاد و دو کابل بخوريم. خدا وکيلي ارزش نداشت؟
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
*زهرا بانو*
.
||عليرضا خان||
نقطه يني چي ؟؟
*قاصدک و شاپرک*
*يني رزرو کرده مي خواد بنويسه
||عليرضا خان||
اينهمه رزرو مگه مي خان شام بدن به ملت هههه
*قاصدک و شاپرک*
*چند وقته نبودن حرف واسه گفتن زياد دارن: )
بلاي آسموني😁
بح بح سلام خانوم:)خوبي؟خوش برگشتي:)
*زهرا بانو*
اوهوم تسنيم منم خيلي دوستش دارم:)
*زهرا بانو*
الهه جان بله دارم:)
*زهرا بانو*
مرسي محبوبم:)
*زهرا بانو*
الهه:http://f6ss601girls.parsiblog.com/Feeds/7978970/
*زهرا بانو*
بله درسته فرزند روح الهه گرامي:)
*زهرا بانو*
من هنوز کتابو کامل نخوندم:( صفحه 398 هستم
*زهرا بانو*
امام فوت کرده بودند اون لحظه؟
*زهرا بانو*
کسي مجبورتون نکرده جناب گشت ارشاد!
*زهرا بانو*
چي؟!
*زهرا بانو*
:)...
*قاصدک و شاپرک*
*: )
*زهرا بانو*
توي دانشگاتون از اينا نيس بخوني؟:دي / دانشگاتون ولنجکه؟!
*قاصدک و شاپرک*
*کتابخونش شرايط داره قراره از فردا عضو بگيره نمي دونم داره يا نه:) آره
*زهرا بانو*
پس توي خود شهيد بهشتي هستي:) دوستم تغذيه شهيد بهشتي قبول شد دانشگاش شهرک غربه
* کميل *
شما برگشتين مگه ؟ :)
*قاصدک و شاپرک*
*آره کوي هستم: )
*زهرا بانو*
نه روحمه جناب کميل:دي
*زهرا بانو*
خوابگاتم ولنجکه ديگه؟
*قاصدک و شاپرک*
*آره ديگه کوي تو همون محوطه دانشگاه هست
*زهرا بانو*
ميدونم:)
*قاصدک و شاپرک*
*پس هدفت ازپرسش چيه فرزندم؟!: دي
*زهرا بانو*
واقعا نفهميدي؟!:دي
*قاصدک و شاپرک*
*انقددرديار شما سرب نوش جان کردم ديگه اومدي نيست: دي
*زهرا بانو*
ميخواستم فيدم بالا بمونه:دي / واقعا احساس خفگي ميکني؟!:دي / ما عادت کرديم
*زهرا بانو*
منظورتون چيه جناب گشت ارشاد؟ يعني چي؟
*قاصدک و شاپرک*
در سواستفاده گر بودنت که شکي نيست : دي آره بعضي موقع ها واقعا اذيت ميشم چون مشکلم دارم
*زهرا بانو*
شاپي:دي:دي / کجاها رفتي تا حالا؟:)
*قاصدک و شاپرک*
*ترمينال.امامزاده صالح.انقلاب...آخر هفته اول که رفتم شمال هفته قبلم پامو جراحي کردم زياد نتونستم برم بيرون...
*زهرا بانو*
جراحي؟ چرا؟ خدا بد نده!
*زهرا بانو*
هر روز خواستي بري دوباره امام زاده صالح اس بده ميام باهات:)
*قاصدک و شاپرک*
*يه مخچه زده بود فولادي : دي
*زهرا بانو*
نظر دومم خوندي؟:) / خب الان خوبي؟:)
*زهرا بانو*
مخچه يا ميخچه زيست شناس مملکت؟!:دي
*قاصدک و شاپرک*
*دوشنبه ها مي رم
*قاصدک و شاپرک*
*آره باباخوبم،بادمجون شمال آفت نداره: دي سرب رفته تو چشام کور شدم نمي بينم:)
*زهرا بانو*
هر دوشنبه ميري؟!
*قاصدک و شاپرک*
*آره
*زهرا بانو*
آخي زيست شناس کور شد
*زهرا بانو*
ساعت چند تا چند ميري؟
*قاصدک و شاپرک*
*تو رو ميخوام به عنوان نمونم معرفي کنم: دي
*قاصدک و شاپرک*
**4تا5 حالا شايدم يکم بيشتر*
*زهرا بانو*
غلط کردي:دي
*زهرا بانو*
ساعت چند تا چند ميري؟ - شما (ويرايش | حذف)
*قاصدک و شاپرک*
*منو بگو که ميخواستم به عنوان يک گل ناياب به جامعه زيستي معرفيت کنم قدر نمي دوني که: دي
*قاصدک و شاپرک*
*مگه تو چشماي تو هم سرب رفته که نمي بيني: دي
*زهرا بانو*
نميخواممممممممممم :)
*زهرا بانو*
باشه فهميدم:دي
*قاصدک و شاپرک*
*تو الان داغي نمي فهمي: دي
*قاصدک و شاپرک*
*ولي خودمونيما جات خالي بود فيدات داشت کپک مي زد اگه نمي اومدي: دي
*زهرا بانو*
غلط کردي:Dمن هميشه جاويدانم=)
ربيع القلوب
چه شفاف و مودبانه استاد زهرا :)
*زهرا بانو*
ربيع القلوب گرامي چي شفاف و مودبانست؟!:)
*زهرا بانو*
...