سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که در این بزم مقرب تر است ... جام ِ بلا بیشترش میدهند ...

... قهقهه ی مستانه ام از سر دلتنگی تو نیست

آنگاه که مرا در آغوش میکشیدی ،

از سر شوق قهقهه سر میدادم ...

به یاد آن روزها میخندم ،

که گفتی میمانی!

تا آخرش ...

اما افسوس که من آخرش را نفهمیدم!

گمان کردم آخرش یعنی تا ابد!

نمیدانستم کوته نگری ...

آخر ِ تو زود تمام شد؛ خیلی زود ...

و من هنوز به یاد آغوشت میخندم!

هرکه بود به حال خودش میگریست!

اما گریه چرا؟!

وقتی که میدانستم دوستم نداشتی!

وقتی که میدانم تمام آن روزها شوخی بود!

شوخی که گریه ندارد ...

اما نمیدانم چرا میپندارند دیوانه ام!

مگر هرکه به شوخی تلخت میخندد دیوانه است؟!

راستی با چند نفر دیگر شوخی کردی؟

فکر کنم اولین نفر من بودم ...

چون شوخی ات تکراری نبود برایم!

جایی نشنیده بودم دوستت دارم را ...

یادت می آید تا این را گفتی خندیدم؟!

پرسیدی چرا؟

گفتم شوخی عاشقانه ای بود ...

اما الان که تنهاترین تنهایم ؛

نمیدانم چرا این شوخی ها را جدی گرفته ام؟!

خدا هم نمیداند جنبه ام دارد ته میکشد!

تو را میدهد و تا به خودم می آیم ،

که چه هدیه ای گرفتم،میگیرد!

اگر میدانستم که هدیه ام تاریخ انقضا دارد قبولش نمیکردم ...

راستی الان کجایی؟

شاید داری میخندی!

به من!

به دلتنگی هایم!

به حرف هایم!

ای کاش حداقل از دور میدیدمت!

فقط میدیدمت ...

چشم هایت را ...

فکر کنم آنها اولین چیزهایی بودند

که با من سرشوخی داشتند ...

بی مزه ها همیشه می آیند در ذهنم

و مغزم را مشغول میکنند ...

آن موقع است که عاجزانه طلب باران دارم ...

شاید باران بشوید مغزم را ...

----------------------------------------------

پ ن 1 : نویسنده : آزاده

پ ن 2 : این نوشته ؛ واقعیت ندارد !!

 عشق


+تاریخ پنج شنبه 91/2/7ساعت 7:32 عصر نویسنده *زهرا بانو* | نظر